هرکس نوشته های منو می خوند به احساسی که تو دلم دارم پی می برد به هرحال خوشحال بودم که دوباره اسمت روی یکی از برگه های دفترم رفته به هر حال بهم آرامش می داد تا اینکه گذشت زمان نفهمیدم دیدم تو خونه تنهام.
یکم آهنگ گوش کردم بعد به یادت گریه کردم برای اینکه آرام بشم رفتم پای تلویزیون تا روشن کردمش تلفن زنگ زد با بی حوصلگی رفتم جواب بدم که شماره ناآشنا بود شاید تو بودی سریع جواب دادم دلم واقعا تنگ شده بود خدای دوستدارم این صدای تو بود اما ...
چه قدر عجیب بود که تو با حرفات برای اولین بار منو از خودت رنجوندی بغض کرده بودم چه حرفهای عجیبی بهم زدی انگار با هر یک کلمه ات یک نفر قلبم را می فشرد تو داشتی می رفتی. خیلی حرفها داشتم اما تو صدات می لرزید من اشکهای داغم آروم بر گونه هایم سر می خورد تو داشتی واقعا می رفتی حرفهای آخرت بود من گیج مبهم تو صدای تو گم شده بودم تو محتاج به حرفهای من اما من نمی تونستم حتی یک کلمه از عشقی که صبح برات نوشتم بگم من می خواستم بگم که تو کاملا در اشتباهی چون تو بهترین خوبترین فرشته قلب منی من باید بهت می گفتم تو را چرا دوست دارم ....باید می گفتم که خیلی خیلی خیلی دوست دارم من باید می گفتم که هر شب اگه برات گریه و دعا نکنم خوابم نمی برد خیلی چیزها تو دلم که باید بهت بگم عزیزم اما مهم تر از همه این بود که باید بهت بگم تولدت مبارک گل نازنینم.
|